نوژانوژا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

دخترم نوژا

ما و اتفاقات پاییز 92

و بالاخره نوبتی هم که باشه نوبت عمه فضیلت مهربونه که بره خونه بخت و روز عید غدیر که مصادف بود با سالروز عقد من و بابایی عمه گل رو عقد کردیم اما بگم از نوژا که خیلی بی ارومی میکرد و همش به من چسبیده بود وگریه میکرد فکر میکنم دلیلش هم پرستاری بود که واسش گرفته بودم و بالاخره اخر شب خوابید و من یه نفسی کشیدم و فهمیدم چی به چیه یکی دیگه از تحولات زندگیمون بیکار شدن من از کار بعد از 6 سال بود که همراه با یه درجه از افسردگیه.امیدوارم این مرحله هم بگذره و یکی دیگش هم جابجایی ما به آپارتمان بود که واسه نوژا خیلی بزرگ بود چون باید از خونه آقاجون و متعلقاتش مخصوصا حدیث دل میکند .اوایلش خیلی واسش سخت بود و خیلی بهونه عمه ها رو میگرفت...
7 آذر 1392

36 ماهگی

روز تولدت یه تولد کوچولو با حضور خانومهای خانواده من و بابایی به صرف عصرونه گرفتیم که با وجود دغدغهای فکری شدید من و بابایی به خوبی برگزار شد و از اونجایی که عاشق باب اسفنجی هستی که بهش میگی اب اسفتجی یه کیک خوشکل باب اسفنجی با بشقابهاش و دستمال کاغذیش و آیکونهاش که خودم با امکانات و وقت کم درست کردم تم تولدت شد         ...
7 آذر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم نوژا می باشد